در آستانه ی در

ساخت وبلاگ

امکانات وب

همه وبلاگ هایتان را مرور کردم

اما وقت نظر دادن نداشتم که هر آن محمد کوچولوی شکمو چشم می گشاید!

خلاصه گفتم که در جریان باشید

و فکر نکنید که دور از چشم من هرچه بخواهید می توانید بنویسید

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 13:9  توسط صبور  | 
در آستانه ی در...
ما را در سایت در آستانه ی در دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtarina بازدید : 148 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 1:27

تازه لباسهایت اندازه ات شدند

امید می رود به زودی کوچک شوند!

در آستانه ی در...
ما را در سایت در آستانه ی در دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtarina بازدید : 116 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 1:27

فرنیاجان

یکی از دغدغه های من هم همین بود

که محمد شبیه که خواهد شد

و اصلا چه شکلی خواهد شد

او هر روز رنگ عوض میکند و تغییر قیافه می دهد

بیشتر اوقات شبیه پدرش است

اما گاهی هم شبیه من می شود

هرچه باشد بی شباهت نیست...

در واقع به نظر من بهتر است بگوییم هر انسانی شبیه خودش است. همچنان که موجودیت واحدی دارد...

+ نوشته شده در  شنبه ششم خرداد ۱۳۹۶ساعت 9:27  توسط صبور  | 
در آستانه ی در...
ما را در سایت در آستانه ی در دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtarina بازدید : 135 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 1:27

به نظرمن

مادری کردن و نگهداری از یک نوزاد

بهتر از سربازی رفتنی

زنها را مررررد میکند...

سربازی ای که حتی ساعت خاموشی هم ندارد!

+ نوشته شده در  چهارشنبه دهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 2:53  توسط صبور  | 
در آستانه ی در...
ما را در سایت در آستانه ی در دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtarina بازدید : 123 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 1:27

پاهایم درد میکند و بخصوص قوزک پا!

کمرم تیرمیکشد

چشمهایم تار میبیند

حتی انقدرخسته ام که یارای حرف زدن با محمد را ندارم

فقط میتوانم در جواب خنده های مهربان روزش بخندم و خداراشکرکنم

که پس از پایان شبی که تماما دلدرد بود و گریه میکرد

دارد میخندد

این شبهای جان فرسا کی تمام میشود؟

+ نوشته شده در  چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۶ساعت 11:3  توسط صبور  | 
در آستانه ی در...
ما را در سایت در آستانه ی در دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtarina بازدید : 132 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 1:27

درست است که تو نمی توانی حرف بزنی، اما به خوبی میتوانی گوش بدهی تو حالا سنگ صبور همه مایی ازمن که اشک هایم موقع شیرخوردنت سرازیرمیشود تا پدرت که کوله بار سنگین روز کاری اش را با به اغوش کشیدن تو سبک میکند تا پدربزرگت که عاشق تو شده و درنگاه تو پاسخ تمام مسئله های حل نشده چهل سالگی اش را جستجو میکند در آستانه ی در...
ما را در سایت در آستانه ی در دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtarina بازدید : 141 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 1:27

هنوز در بخش بستری نوزادان بیمارستان ان نوزاد کنارتو را یادم نرفته که نمیدانم چند روز بود داخل ان جعبه بود و حتی گاهی گریه هایش شنیده نمیشد... هر روز زمان بازدید پدران که 5 دقیقه بود او می امد و از پشت شیشه فرزندش را نگاه میکرد فقط همین و هرگز مادرش هم نیامد... من حال مادرش را میفهمیدم، که بااحساسش ج در آستانه ی در...
ما را در سایت در آستانه ی در دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtarina بازدید : 144 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 1:27

موقع ظرف شستن و در هیاهوی این روزها

ناگهان دلم برای خداتنگ شد

این هیاهو که همه از خداست، نکند خدا میانش گم شود...

+ نوشته شده در  چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۶ساعت 9:48  توسط صبور  | 
در آستانه ی در...
ما را در سایت در آستانه ی در دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtarina بازدید : 146 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 1:27

قبل از اینکه بچه دارشوم

فکرمی کردم بجزمادربودن، تقریبا زن کاملی هستم

و اگر فرزندی داشته باشم دیگر چیزشاخصی ازیک زن کامل کم ندارم.

اماحالا که محمد امده، گمان میکنم نه تنها زن کاملی نیستم و پرم از عیب و نقص، بلکه مادر چندان خوبی هم نیستم...

+ نوشته شده در  چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۶ساعت 9:53  توسط صبور  | 
در آستانه ی در...
ما را در سایت در آستانه ی در دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtarina بازدید : 134 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 1:27

دنیای مجازی که با دنیای حقیقت پیوند میخورد، 

همه چیز خراب می شود.

نه می توانی باشی و نه نباشی...

+ نوشته شده در  چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۶ساعت 9:55  توسط صبور  | 
در آستانه ی در...
ما را در سایت در آستانه ی در دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtarina بازدید : 142 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 1:27